آن
نگاه
انساندوست
کاوه !
در
گير و دار
حمله ارتش
آمريکا و
انگليس به عراق،
هر لحظه مصيبت
به مصيبت
اضافه می شود.
ديشب، ۲ آوريل،
خبر را
شنيدم : «کاوه
گلستان در
کردستان عراق
کشته شد» !

خبر مرگ
کاوه مثل پتکی
بود که به
مغزم خورد. اولين
فرياد درونم
اين بود که کاوه
نبايد می مرد.
کاوه از
نادرد نبوغ ها
و
استعدادهايی
بود که مطبوعات
ايران در ۳۰
سال گذشته
کمتر از آن
سراغ داشت.
کاوه را
از دوره
همکاريمان در
سالهای ۱۳۵۶ و
۱۳۵۷ در صفحه
گزارش
روزنامه
آيندگان می
شناختم. آن
دوره عرضه
عکسهايش از
شهرنو تهران،
کارگرهای
ساختمانی و
معلولين
آسايشگاه
روانی يافت
آباد بود. اين
مجموعه عکسها
در چند شماره
پياپی چاپ شد. عکسهايی
که گرفتنش
مدتها کار
برده بود.
برای من که
تازه روزنامه
نگاری و عکاسی
را شروع کرده
بودم، شنيدن
جزئيات و
خاطرات گرفتن
اين عکسها از
زبان کاوه
هميشه جالب
بود. او هم با
حوصله و گشاده
دستی هميشگی
اش برايم می
گفت.
آخر عکس
گرفتن مخفی از
فاحشه های
قلعه شهرنو کار
ساده ای نبود.
قلعه زير
کنترل
باجگيرها بود.
در طول کارش
چند بار از
آنها کتک
خورده بود. چندتا
دوربينش را
شکسته بودند.
ولی عکسهايش
را گرفته بود.
فاحشه هايی که
بر سر فقر
مادی،
فرهنگی، سنتی
و مذهبی به
اين بيتوته
متعفن کشيده
شده بودند.
«مامان»، وسط
حياط مشتريها
را دعوت می
کرد که بيايند
تو، زنها هم اطراف
او بودند. و
يکی از بعدهای
فاجعه شهرنو در
عکسی بود که
چند فاحشه دور
هم روی زرورق
هروئين خم شده
بودند.
کاوه
فصل جديدی در
عکاسی
مطبوعاتی
ايران گشود.
به همکارانش
نشان داد که
بايد رورزی
سهل انگاری را
رها کرده و دقيقتر
به اطرافشان
نگاه کنند.
نگاه
کاوه، نگاه
انسانی حساس و
عاطفی بود. او آدمی
مسئول در
جامعه ايران
بود. گرچه از
خانواده ای
نسبتا مرفه
بود، ولی فقر
مادی و فرهنگی
مردم به سختی
زجرش می داد.
عکسهايش از
کارگران ساختمانی
از درد کاوه
حرف می زدند.
پسرکهای
نوجوانی که
همراه
پدرهايشان از
گرسنگی در
روستايشان
گريخته و به
مشقت کاری
دشوار در شهر
تن داده بودند.
و در
تمام مراحل
کار، همسرش
هنگامه ياورش
بود.
اين
مجموعه
عکسهايش چند
ماه در موزه
هنرهای معاصر
و تالار مولوی
دانشگاه تهران
به نمايش
عمومی گذاشته
شد. يادم نمی
رود که برای
ورود به تالار
مولوی بايد
مدتی را در صف
می ايستادی.
اين شگفتی
بزگی بود. و
اين شگفتی را
کاوه خلق کرد.
چون اين اولين
بار بود که يک نمايشگاه
عکس تا اين حد
تاثيرگذار
بود.
در
پائيز ۱۳۵۶،
با اولين
حرکتهای
انقلاب، کاوه،
جنبش اعتراضی
عليه شاه را
به مردم دنيا
منتقل کرد. به
پالايشگاه
نفت آبادان
رفت. عکس او از
چند کارگر که
شيرفلکه نفت
را به نشانه
اعتصاب و
همبستگی با
مردم می
بندند، نماد
قاطيعت مردم
بر عليه شاه
شد. عکسهايش
يکی پس از
ديگری در
نشريات معتبر
دنيا چاپ شد.
کاوه با زبان
جهانی تصوير
با مخاطبانش
حرف می زد.
مدتها بود که
با نگاهش به
رويدادها از
مرزهای بومی
ايران گذشته
بود. بزودی
عکاس ويژه
مجله تايم شد.
يک دم آرام و
قرار نداشت.
در اوج کشتار دوره
انقلاب مدام
از اين شهر به آن
شهر می رفت.
عکس او از
سرهنگ ناجی،
فرمانده نظامی
اصفهان به
چهره حکومت
نظامی دولت
ارتشبد
ازهاری بدل
شد. عکسی که
همان موقع در
صفحه اول
روزنامه
کيهان چاپ شد.
با آمدن
خبرنگاران و
عکاسان خارجی
به ايران، مقام
و اهميت کار
کاوه بيشتر
نمايان شد.
چون کاوه مردم
و جامعه را می
شناخت و واضح
سخن می گفت. در
آن دوره، کاوه
قطب اجتناب
ناپذير عکاسی
خبری بود. مسئولان
خبری دنيا از
او می خواستند
که ديگر استعدادهای
ايرانی را به
کار دعوت کند.
اولين همکارش
محمد صياد، از
دوست قديمی
عکاسمان در
آيندگان بود.
در جريان
گروگانگيری
ديپلماتهای
آمريکايی در
آبان ۱۳۵۸، او
آلفرد يعقوب
زاده را کشف
کرد. امروز
آلفرد يکی از
عکاسهای خبری
مطرح در دنيا
است.
کاوه
بهترين عکاس
سال مجله تايم
شناخته شد. عکسهايش
در
جشنوارههای
معتبر دنيا
جايزه گرفتند.
ولی او با
فروتنی می گفت
که نمی خواهد
درباره اش
تبليغی بشود.
بيشتر اصرار
داشت که اين
عکسها مال او
تنها نيست،
مال مردم هم
است.
۳۱
شهريور ۱۳۵۹،
شروع جنگ
ايران و عراق،
کار را برای
کاوه و ديگر
عکاسها سخت
کرد. واحد
ستاد تبليغات
جنگ جمهوری
اسلامی به
راحتی اجازه عکاسی
از منطقه
درگيری را نمی
داد. علاوه بر
اين، حکومت جديد
خروج هر عکس و
خبر را به شدت
زير نظر داشت.
با اين همه،
کاوه و ديگران
با دشواری از
مصيبتی که بر
جنگزدها می
رفت، جهان را
با خبر می
کردند.
عکس
کاوه از کودک
خردسالی که
ترکش خمپاره
سرش را از بدن
جدا کرده بود، وجدان هر
بيننده ای را
جريحه دار می
کرد. اين عکس
تمامی
تبليغات هئيت
جاکمه را که
به نام دفاع از
اسلام و جنگ
حق عليه باطل
بر طبل جنگ می
کوبيد را خنثی
می کرد.
۳۰
خرداد ۱۳۶۰،
شروع مرحله
دشوار ديگری
از کار کاوه
بود. دستگيری
و کشتن
مخالفان
حکومت در خانه
های مخفی صحنه
هر روز شهر
بود. و کاوه
عکسهای مخفی
بسياری از اين
شکل سرکوب به
دنيا فرستاد.
فکر
نکنيد که کاوه
آدمی تنومند
بود. او جثه متوسطی
داشت، اما
آنچه در او
قوی بود، اراده
و حس مسئوليتش
بود. چيزی که
ايران کمتر از
اين دست می
شناخت.
کم
نبودند
دفعاتی که
پاسداران
جمهوری اسلامی
کاوه را
دستگير کردند.
دوربين هايش
را غصب کردند.
اتومبيلش را
غصب کردند. و
بالاخره او را
از عکس گرفتن
ممنوع کردند.
ولی بيکار
ننشست. اين
بار دوربين
فيلمبرداری
دست گرفت. در
سال ۱۳۷۰،
فيلم مستند ۲۲
دقيقه ای «ثبت
واقيعت» را در
لندن برای
کانال ۴
انگليس
مونتاژ کرد.
کاوه در اين
فيلم پای
حرفهای چند
روزنامه نگار
ايرانی نشسته
است. آنها از
شيوه خفه کردن
صدای روزنامه
نگاران
ايرانی توسط حاکميت
صحبت می کنند.
از ايران به
او خبر می دهند
که ماموران
دولتی در
کمينش نشسته
اند.
دو سال
در انگليس در
کنار همسرش
هنگامه و تنها
پسرشان،مهرک
خانه نشين
بود. هر بار با او
تلفنی حرف می
زدم، از خانه
نشينی می
ناليد. می گفت :
«آخه جمشيد،من برای
خانه نشينی
ساخته نشده
ام،
در ايران هر
روز اتفاقهای
زيادی می
افتد،من
زجر می کشم که
نمی توانم
آنها را ثبت و
ضبط کنم».
بالاخره
تاب نياورد و
به ايران
برگشت و ديگر
هيچوقت کشور
را ترک نکرد.
مدتها او را
برای بازجويی
از اين
زيرزمين به آن
زيرزمين
کشاندند.
اجازه کار به
او ندادند.
ولی مگر کاوه
می توانست
بيکار بنشيند.
دانشگاههای
آزاد از او
دعوت به
همکاری کردند.
سالها با
حوصله و متانت
تجربه هايش را
به نسل علاقمند
جوان منتقل
کرد.
خلاصه
عکاسی را کنار
گذاشت و
فيلمبردار
خبری شد. برای
رويتر کار
کرد. در
آستانه پنجاه
سالگی،گرچه
تعداد تارهای
سفيد ريش و
مويش زياد شده
بود،اما
مصمم، دوربين
به دوش می
دويد. کاوه
همان کاوه ی
سالهای ۵۶ و
۵۷ بود ؛ سر
پرشوری که
لحظه ای از
رنج مردم آرام
و قرار نداشت.
قتلهای سياسی
زنجيره ای
۱۳۷۷ را با
سرسختی دنبال
کرد و برای
خانوادههای
قربانيان
فيلمی پانزده
دقيقه ای
مونتاژ کرد.
مونتاژ و
انتخاب
موسيقی روی
فيلم معنای
همان جمله
ساده بود : «مرا
در غم خود
شريک بدانيد».
از چند
سال پيش با
تلويزيون بی
بی سی همکاری
می کرد. با
شروع حمله
ارتش آمريکا و
انگليس به
عراق، با يک
گروه خبری به
کردستان عراق
رفت. ديروز،
چهارشنبه ۲ آوريل،
اتومبيلشان
توقف می کند
که از منطقه
ای فيلمبرداری
کنند. کاوه
نفر اولی بود
که پياده می
شود. اولين
قدم را که
برمی دارد و
به جلو می گذارد
مين زير پايش
منفجر می شود
و بلافاصله می
ميرد.
من و چند
دوست و همکار
قديمی کاوه در
نظر داريم که
به ديگران
بگوئيم ؛ گرچه
جسم کاوه دفن
خواهد شد، اما نوع
نگاه انسانی و
مسئولانه اش
بايد زنده بماند
و به ديگران
شناسانده شود.
در
صدديم که
نشستی در
پاريس داشته
باشيم. برای
هر چه غنی تر
شدن اين
گرهمايی،اگر
پيشنهاد و
نظری داريد
لطفا مرا با
خبر کنيد.
جمشيد
گلمکانی
پاريس،
پنجشنبه ۳
آوريل ۲۰۰۳
تلفن و
فکس : ۰۱۴۹۸۶۰۲۳۲
fr.horizoncom@wanadoo